آناهيتاي مامان و بابا

مسافرت با دخترم

یک هفته ای که بابایی رفته بود نمایشگاه کتاب تهران من و دخملی با هم رفتیم یش بابابزرگ و مامان بزرگ تا تنها نباشیم. هوای خوب و طبیعت زیبا و گردش و مهمونی باعث شد که دختر ناز مامان حسابی بهش خوش بگذره. خدا را شکر اذیتم نکرد. مریض نشد و حسابی هم از همه چی لذت برد. رودخونه رو دید و پاهای ناز کوچولوشو گذاشت توی آب. اول می ترسیدم این کار و کنم. ولی دلمو به دریا زدم و گفتم بزارم همچین چیزی رو تجربه کنه. از همه مهمتر این بود که این مسافرت باعث شد با نبودن بابایی دلتنگی نکنه. کلی عکس گرفت.  عکساشو سر فرصت میزارم. ...
28 ارديبهشت 1390

صحبتی با دخترم

دخملی مامان. عشق مامان هر روز که می گذره بیشتر عاشقت کارات می شم. از مهد که تحویلت می گیرم تا شب که می خوای بخوابی کارت اینه که توی دست و پای من و بابایی چهار دست و پا بری و مرتب خودتو به پر و پاچه ی ما بچسپونی. خودتو حسابی با کارات لوس می کنی. نوازشت که می کنیم اعتماد به نفست میره بالا و با صدای قشنگت آواز می خونی و یه چیزایی می گی که خودت خوب می فهمیشون و من هم همونطوری جوابتو می دم. چند روزیم یاد گرفته بودی وقتی بهت می گفتیم اسمت چیه؟ جواب می دادی آآآآتا . قربون صدی نازت.  عاشق موسیقی هستی. کافیه صدای آهنگ بلند شه دستتو تکون می دی و شکمتو جلو عقب مب کنی یعنی که داری میرقصی. خوشحالم عزیزم. آخه تو با موسیقی رشد کردی گلم. چقد برات ...
28 ارديبهشت 1390

دامنه لغات آناهيتا-2

اَن : الو. گوشي تلفن يا موبايلو مي گيره دم گوشش و اين كلمه رو مي گه اَنل : اتل(از شعر اتل متل كه براش مي خونم ياد گرفته). اَ رو كشيده مي گه و ل را خيلي خفيف و ن رو تو دماغي.همراه با گفتن اين كلمه دستشو روي پاش مي زنه. چ : چشم( از شعر چشم چشم دو ابرو كه براش مي خونم ياد گرفته). البته چ را يه حالتي بين چ و د تلفظ مي كنه.همره با گفتن اين حرف انگشت اشارشو به سمت چشمش مي گيره. ب : بگير. چيزايي كه توي دستشه رو به سمتمون دراز مي كنه و اين حرفو مي گه. دت : دالي   ...
12 ارديبهشت 1390

تولد عشق کوچولوی مامانی

با وجود بیماریش و داغ بودن تن نازش باز هم با من و بابایی همکاری کرد. رقصید و عکس گرفت و کیک برید. الهی فدای این نفس بشم که داره بزرگ می شه. داره خانم میشه. حسابی خودشو برامون لوس می کنه. الهی مادر همیشه شاد باشی و غم نبینی. لبخند رو لبات باشه و شادی تو دلت. کیک تولدش شکل یک خرگوش بود. می خواست با دست زدن توی این کیک اونو حسابی وارسی کنه و بالاخره موفق شد. دستاش پر خامه و رنگ شد. از ته دلش ذوق کرد و شروع به مالیدنشون کرد ...
7 ارديبهشت 1390

بيماري آناهيتا

الهي فداي جگر گوشم بشم كه يك مريضي سختو پشت سر گذاشت. سرما خوردگي ويروسي آناهيتاي مامان تبديل به ميكروبي شد و حسابي اذيتش كرد. تب بالا كه هر ۴ ساعت ۱ سي سي استامينوفن بهش مي دادم و با اين وجود پاشويشم مي كردم ولي هنوز داغ بود. هر روز كه از مريضيش مي گذشت و خوب نمي شد تكه اي از قلب منم كنده مي شد. حالا مي فهمم وقتي همكارم واسه مريضي بچش گريه مي كرد يعني چي؟ بهر حال عزيز دلم وزنش حسابي اومد پايين. اشتهاش كلا از بين رفته بود. ۵ روز كنارش بودم و با تمام وجودم ازش مراقبت كردم ولي ديروز كه بردمش مهد كودك خيلي بي قرار بود. حالا ديگه پشت سرم هم گريه مي كنه و من جيگيرم آتيش مي گيره. الهي بميرم مادر كه من مجبورم بزارمت مهدكودك بخاطر خودم. هميشه از اي...
5 ارديبهشت 1390
1